درغم هجران
09 مرداد 1395 توسط زينب اسماعيلي
شاعران انتظار در غم هجرانت غزلها را جامه امید میپوشند و
الهههای شعرشان هر لحظه به امید وصالی بزرگ،
در آسمان آبی دلدادگی به رقص درمیآیند.
راستی تو از طلوع کدامین خورشید جمعه سر بر خواهی آورد
و از میانه کدامین آدینه دست مرا خواهی گرفت.
من قرنهاست که انتظارت را میکشم.
بیآن که دیده باشمات، از تو خاطرهها دارم و بی آن که دستهایت را
گرفته باشم، دستهایم بوی تو را میدهند.
تو را نادیدن ما اگر غم نباشد مرا نادیدنت تنها غمم هست.
حکایت من را از زبان تمام عاشقانی بپرس که با امید دیدارت
راه دیار دیگر را در پیش گرفتند و عاشقانهشان
را به سوی سرزمین دیگری روانه کردند.
این حکایت من و تمام آنهایی است که روز و شب را با نامت پیوند
میزنیم و لحظهها را میشماریم تا شاید به آدینه موعود برسیم.