بازآکه...
باز آ که دل هنوز به یاد تو دلبر است جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است
باز آ دگر که سایه دیوار انتظار سوزنده تر ز تابش خورشید محشر است
باز آ، که باز مردم چشمم ز درد هجر در موج خیز اشک چو کشتی شناور است
باز آ که از فراق تو ای غایب از نظر امن زخون دیده چو دریای گوهر است
ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید بنمای رخ که طالعم از شب، سیه تر است
زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک آیینه دار چهره ات ای ماه منظر است
ای رفته از برابر یاران مشفقت رویت به هر چه می نگرم در برابر است
.مشفق کاشانی.
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزاربار بهار کسی شگفت کسی آن چنان که می دانی
قیصر امین پور
——————————————–