حکایت همسر پادشاهی دیوانه ای را دید ، که با کودکان بازی می کرد و با انگشت بر زمین خط می کشید. پرسید: چه می کنی؟ گفت: خانه می سازم. پرسید: این خانه را می فروشی؟ گفت: می فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت! همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ…
بیشتر »