میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده،
میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده،
از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی…
از خدایی که فراموشیش کار هر روزمان شده، خدایی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است. آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل و تمام اعضای بدن را خدا در اختیارمان قرار داده است.
آری خدای من، خدای مهربان من، به خودت قسم من نیز گاهی سخت دلم می گیرد از اینکه چگونه به این دنیایی که تو آفریدی بد وابسته می شویم و دیگر هیچ چیزی جز خودمان ارزشی پیدا نمی کند!
آنقدر وابسته زیبایی هایش می شویم که تک زیبای عالم را به باد فراموشی می سپاریم.
خدایا خودت میدانی در سخت ترین لحظه هایم نیز از یادت غافل نبودم، حتی در لحظه های از دست دادن عزیزانم، چرا که میدانم مقصد تو هستی و همه چیز بسوی تو باز آید…
خدایا باز تو میدانی برای هیچ چیزی طمع نکردم و از داشته هایم گذشتم که همگان نیز بهره ببرند تا شادی ها را با هم شریک شویم…
اما !
بسیار تاسف خوردم از غرورهای بی جا، از درویی ها و دروغ ها و از دست کسانی که زندگی دیگران را به ازای خوشنودی خود سیاه و تباه می کنند تا به داشته های خود بیفزایند و افتخار کنند، بی آنکه بدانند همه مسافریم و هیچ چیزی جز خوبی ماندگار نیست…
خدایا نگذار شیطان درونمان یاد تو را از ما بگیرد که هیچ چیز تو نمی شود و خدایا از من نگیر شانه های پر محبتت را در این روزهایی که بغضم هوای شکستن دارد و چشمانم میل باریدن…