فاصله بین حق و باطل
فاصله بین حق و باطل
حضرت علی علیه السلام فرمودند: بدانید که بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت، فاصله نیست.
یکی از حاضران پرسید: چگونه بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت فاصله نیست؟ امام ـ علیه السلام ـ انگشتان را کنار هم گذارد و بین گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: «الباطل ان تقول سمعت، والحق ان تقول رایت؛ ؛باطل آن است که بگوئی شنیدم، و حق آنست که بگوئی دیدم» (خطبه 141 نهج البلاغه) یعنی شنیدنیها را مثل دیدنیها که با چشم دیده ای، باور مکن و تا یقین نکردی، سخن این و آن را، درباره افراد نپذیر.
در این مقاله به سه داستان کوتاه از نهج البلاغه اشاره میکنیم:
ساده زیستی امام علی علیه السلام
زمان رهبری و خلافت امام علی ـ علیه السلام ـ بود و مسلمین بر اثر فتوحات، دارای امکانات خوبی بودند و غنائم بی شمار از هر سو به سمت کوفه سرازیر بود و طبعاً مردم، در وضع اقتصادی مطلوبی بودند، و فرماندهان و دیگران لباس نو و زیبا می پوشیدند.
ولی شخصی دید، امام علی ـ علیه السلام ـ لباس کهنه و وصله دار پوشیده است، از روی تعجب با امام ـ علیه السلام ـ در این مورد، گفتگو کرد.[1]
امام ـ علیه السلام ـ در پاسخ فرمود: یخشعُ لهُ القلبُ، و تذلُّ بهِ النّفسُ و یقتدی بهِ المۆمنون؛ «پوشیدن این لباس کهنه، دل را خاشع و نفس امّاره را خوار می کند و مۆمنان از آن سرمشق می گیرند».[2]
در اینجا تناسب دارد به داستان ذیل توجه کنید:
در روایات آمده: علی ـ علیه السلام ـ شمشیرش را به بازار آورد و اعلام کرد که: «کیست این شمشیر را از من خریداری کند؟!» شخصی به پیش آمد و با آن حضرت در مورد فروش شمشیر، صحبت کرد.
امام فرمود: «سوگند به خدا اگر به اندازه یک پیراهن پول می داشتم، شمشیرم را نمی فروختم!»
آن شخص گفت: «من حاضرم که پیراهنی نسیه به تو بفروشم و هنگامی که سهمیه حقوق تو رسید، پول پیراهن را به من بپرداز».
امام این پیشنهاد را پذیرفت و پیراهن را از وی نسیه خرید و وقتی بعد از مدتی سهمیه اش را دادند، پول پیراهن را به فروشنده پرداخت.[3]
حضرت علی علیه السلام فرمودند: بدانید که بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت، فاصله نیست. یکی از حاضران پرسید: چگونه بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت فاصله نیست؟ امام ـ علیه السلام ـ انگشتان را کنار هم گذارد و بین گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: «الباطل ان تقول سمعت، والحق ان تقول رایت؛ ؛باطل آن است که بگوئی شنیدم، و حق آنست که بگوئی دیدم» یعنی شنیدنیها را مثل دیدنیها که با چشم دیده ای، باور مکن و تا یقین نکردی، سخن این و آن را، درباره افراد نپذیر
با اینکه هزار و هزارها درهم و دینار و اموال دیگر، از بیت المال در اختیار امام قرار داشت، آن حضرت آنچنان در مصرف بیت المال، احتیاط می کرد که شبی عمرو عاص به حضور آن حضرت رسید و با هم به گفتگو نشستند، امام چراغ را که از بیت المال بود خاموش کرد و از نور مهتاب استفاده نمود.[4]
فاصله بین حق و باطل
امیر مۆمنان علی ـ علیه السلام ـ روزی با مردم سخن می گفت، و درباره رشد اخلاقی آنان صحبت می کرد، تا اینکه فرمود: مراقب باشید آنچه را مردم پشت سر افراد می گویند، نپذیرید ( از شنیدن غیبت، برحذر باشید) سخنان باطل فراوان است، ولی سخنان باطل از بین رفتنی است، و آنچه می ماند کردار انسان است. چرا که خدا شنوا و شاهد است، بدانید که بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت، فاصله نیست.
یکی از حاضران پرسید: چگونه بین حق و باطل، بیش از چهار انگشت فاصله نیست؟ امام ـ علیه السلام ـ انگشتان را کنار هم گذارد و بین گوش و چشم خود قرار داد، سپس فرمود: «الباطل ان تقول سمعت، والحق ان تقول رایت؛ ؛باطل آن است که بگوئی شنیدم، و حق آنست که بگوئی دیدم» (خطبه 141 نهج البلاغه)
یعنی شنیدنیها را مثل دیدنیها که با چشم دیده ای، باور مکن و تا یقین نکردی، سخن این و آن را، درباره افراد نپذیر.
عشق سرشار حضرت علی به شهادت
سال سوّم هجرت، کفّار از مکه به سوی مدینه حرکت کردند، به این امید که مسلمانان را از بین ببرند و حکومت اسلامی را بر اندازند.
مسلمانان در کنار کوه احد (حدود یک فرسخی مدینه) جلو آن ها را گرفتند، و جنگ سختی بین سپاه اسلام و لشکر کفر، در گرفت.
با اینکه هزار و هزارها درهم و دینار و اموال دیگر، از بیت المال در اختیار امام قرار داشت، آن حضرت آنچنان در مصرف بیت المال، احتیاط می کرد که شبی عمرو عاص به حضور آن حضرت رسید و با هم به گفتگو نشستند، امام چراغ را که از بیت المال بود خاموش کرد و از نور مهتاب استفاده نمود
در این جنگ شخص پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ و علی ـ علیه السلام ـ جزء رزمندگان بودند، مجاهدات علی ـ علیه السلام ـ در این جنگ در آخرین درجه ایثار و فداکاری قرار داشت. دشمن در اواخر جنگ، تمام نیروی خود را برای کشتن شخص پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ آماده کرده بود، و علی ـ علیه السلام ـ چون صخره ای استوار و خلل ناپذیر در برابر دشمن قرار داشت، و سپری به بلندای کوه های آسمان خراش، برای پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ بود.
در این جنگ، افراد برجسته ای از یاران پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ شهد شهادت نوشیدند، علی ـ علیه السلام ـ با این که سراپا فداکاری بود، و بدنش در این جنگ، شصت زخم برداشته بود، ولی با دیدن پیکرهای پاک شهیدانی هم چون حمزه، مصعب، عبد الله بن جحش، حنظله و … عشق و شور سرشاری، وجودش را فرا گرفته بود. عشق به شهادت و عشق پیوستن به یاران، و لقای دوست.
هیجان زده و بی تاب شده، که چرا توفیق پرواز، همراه یارانی مخلص، نصیب او نشده است؟!.
پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ، این شورو هیجان را از سیمای ملکوتی علی ـ علیه السلام ـ دریافت، به علی ـ علیه السلام ـ روی نموده و فرمود: انّ ذلک لکذالک، فکیف صبرک اذا: «آن چه گفتم واقع می شود، ولی بگو بدانم صبر و استقامت تو چگونه است؟!».
امام علی ـ علیه السلام ـ عرض کرد: ای رسول خدا، لیس هذا من مواطن الصّبر ولکن من مواطن البشری و الشکر: «اینجا جای صبر و استقامت نیست، بلکه جای بشارت و شکر است» (جای تسلیت نیست، بلکه جای تبریک است). (اقتباس از خطبه 156 نهج البلاغه، (با توضیحی از نگارنده