سه داستان حکمت آموز
سه داستان حکمت آموز
فروتنی
شیطانی به شیطان دیگر گفت:” به آن مرد مقدس متواضع نگاه کن که در جاده راه می رود ، در این فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار گیرم.”
رفیقش گفت :"به حرفت گوش نمی دهد ، تنها به چیزهای مقدس می اندیشد…”
اما شیطان به همان روش مشتاق و متعصب همیشگی اش ، خود را به شکل ملک مقرب جبراییل در آورد و در برابر مرد ظاهر شد. گفت:” آمده ام به تو کمک کنم.”
مرد مقدس گفت:"باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی . من در زندگی کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم . “
و به راه خود ادامه داد ، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است.
شجاعت
کسی به سرگردان می گوید:” گاهی مردم به آنچه در فیلم ها میبینندعادت می کنندو داستان حقیقی را از یاد می برند.فیلم ده فرمان را یادت هست؟
-البته.موسی_چارلتون هستون_عصایش را بالا میبرد ، آب می شکافد و بنی اسراییل می توانند از دریای سرخ بگذرند.
-در کتاب مقدس داستان اینگونه نیست.در آنجا خدا به موسی فرمان میدهد:"به فرزندان بنی اسراییل بگو حرکت کنند” و تنها پس از آن است که مردم شروع به پیشروی میکنند و موسی عصایش را بالا می برد و آب می شکافد.
زیرا فقط شهامت پیمودن راه می تواند راه را وادار کند که آشکار شود.
آب حیات
سنت ترز اویلا می گوید:"به یادداشته باشید : پروردگار همه مارا به سوی خود خواند ، و از آنجا که او حقیقت ناب است نمی توانیم در دعوت او شک کنیم.
گفت:تمام تشنگان به سوی من آیند و من سیرابتان خواهم کرد. اگر دعوت او متوجه تک تک ما نبود می گفت: هر کس دلش می خواهد به سوی من بیاید ، چون شما چیزی برای از دست دادن ندارید. اما من فقط کسانی را سیراب میکنم که آماده باشند.”
اما او شرطی نمی گذارد.کافی است حرکت کنیم و بخواهیم ، و همه از آب حیات عشقش خواهیم نوشید.