در مزا رآباد شـهر نیستی / اسـتخوان زندگی پوسـیده بود
در مزا رآباد شـهر نیستی / اسـتخوان زندگی پوسـیده بود
مرگ وحشت با دهان اسـلحه / اسکلت ها را دهان بوسـیده بود
دیـو در تاریکی آن سـالـها / از تن آلاله ها ، جان می گـرفت
خون سرخ شاهدان نوشیده بود / عنجه هاشان را به دندان می گرفت
آدمی افسـون شـیطان پلید، / گوسـفندان راضی از چوپانشـان
گر کسی بیدار می شد ناکهان / کشته می شـد بی صدا یا بی نشان
در چنین ظلمت شب ایران زمین / ناگهان، نـوری درخشـیدن گرفت
روح روح ا… ، جان در تن دمید / ابر رحمـت نـیز باریدن گـرفت
آمد آن آرام جان از هجرتش / گوئیا آن شب شـده صبح سـپید
مردمانـش گشـته با هم متحد / نـور ایمـان در دل آنها دمـید
مردم بیدار گشـته می شـدند / هـمصـدا با رهـبر بیـدارگر
با غریو مشــتهای لالــه ها / دیـو شـد از کاخهایش در بـدر
نورحـق تابـید در دلهـای ما / دست ها دست خدایی گشته بود
نارها گشــته اســیرنـورها / موسـم جشن رهایی گشته بود
سالگشت دیگری ازره رسـید / تهنیت ایدوسـتان، همسنگران
شادی خود را کمی قسمت کنید / سهم دارند از شـماها دیگران