حکایت و سخن بزرگان
26 تیر 1397 توسط زينب اسماعيلي
✨﷽✨
?حکایت
✨مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه، کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند !
✨یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه..
✨اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره..
✨گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه..!
✨مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد..!
✨گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه…
✨بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
✨یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد…