حديث عشق
حديث عشق
همى هواى تو دارم بسر دقيقه دقيقه
كه در لقاى تو دارم سفر دقيقه دقيقه
بدين اميد سر آيد شبم كه در سحرش
مگر به روى تو افتد نظر دقيقه دقيقه
خيال وصل توام ار نبود آب حياتم
فغان ز آتش سوز جگر دقيقه دقيقه
چه خون دل كه خورد باغبان تا كه دهد
نهال باغ اميدش ثمر دقيقه دقيقه
چگونه رسم قرارم بود كه از رسمت
جهان شود همه زير و زبر دقيقه دقيقه
چه طلعت است كه هر جلوه اش ببار آرد
دوباره عالم بى حد و مر دقيقه دقيقه
چه ملكت است كه با نظم خاص از هرسو
قواى بى عدد آيد بدر دقيقه دقيقه
هزار مرحله را پشت سر نهادم و دارم
هزار مرحله خوف و خطر دقيقه دقيقه
دل فگار من و زلف چنبرين نگارم
كند حكايت از يكدگر دقيقه دقيقه
كه قدر لذت سوز و گداز را داند
فتد چو مرغك بى بال و پر دقيقه دقيقه
بكام دل برسيدن شگفت پنداريست
كه ميزند به تن و جان شرر دقيقه دقيقه
بطوف كعبه عشق است آسمان و زمينش
چنانكه انجم و شمس و قمر دقيقه دقيقه
نه ساز عشق كه با عقل و نفس دمساز است
بر قص آمده كوه و كمر دقيقه دقيقه
حديث عشق اگر خواهى از حسن آموز
كه درس عشق نمايد زبر دقيقه دقيقه
منبع: دیوان اشعار-علامه حسن زاده آملی