• تماس  

روز سوم محرم

14 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنی روز سوم محرم با ‏چهار هزار سپاه از اهالی کوفه وارد کربلا شد.‏ برخی نوشته‌اند که قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به ‏خدا سوگند می‌دهیم که از این کار (مقابله با امام حسین (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ ‏با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنی میان ما و بنی‌هاشم می‌شود. عمر بن سعد نزد ‏عبیدالله رفت و استعفا کرد ولی عبیدالله استعفای او را نپذیرفت و او تسلیم شد.

برخی از ‏تاریخ نویسان نوشته‌اند عمر بن سعد دو پسر داشت یکی به نام حفص که پدر را تشویق و ‏ترغیب به رفتن می‌کرد تا با امام (ع) مقاتله کند ولی فرزند دیگرش او را به‌شدت از اقدام ‏به چنین کاری بر حذر می‌داشت و سرانجام حفص نیز با پدرش راهی کربلا شد.‏

از وقایعی که در روز سوم محرم‌الحرام ذکرشده این است که امام (ع) قسمتی از زمین ‏کربلا را که قبرش در آن واقع است از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری ‏کرد و با آن‌ها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز ‏میهمانی کنند.‏

سان بن فائد می‌گوید من نزد عبیدالله بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه ‏چنین آمده بود چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم قاصدی نزد او ‏فرستاده و از علت آمدنش جویا شوم او در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه ‏نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده‌اند.
عبیدالله چون نامه ‏عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنون‌که در چنگ ما گرفتارشده امید نجات دارد! ولی حالا ‏وقت فرار نیست.‏

عبیدالله به عمر بن سعد نوشت نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن ‏علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین نکرد ما نظر خود را خواهیم ‏نوشت!
چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید گفت: می‌پندارم که عبیدالله بن زیاد ‏خواهان عافیت و صلح نیست عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین ‏نرساند زیرا می‌دانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.‏

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهی انبوه را در سر ‏می‌پروراند و بعضی نوشته‌اند که مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین (ع) را ناخوش ‏می‌داشتند و هر کس را به جنگ آن حضرت روانه می‌کردند بازمی‌گشت عبیدالله بن زیاد ‏شخصی را به نام سویدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در این مسئله (فرار از جنگ) تحقیق کند ‏و متخلفان را نزد او برد و او یک نفر شامی را که برای انجام امر مهمی از لشکرگاه به ‏کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامی را از تنش جدا ‏نمایند تا کسی جرئت سرپیچی از دستورات او را نکند! نوشته‌اند که آن مرد شامی برای ‏طلب میراث به کوفه آمده بود.

عبیدالله شخصاً از کوفه به‌طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین بن تمیم که به ‏قادسیه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخیله آمد، سپس کثر ‏بن شهاب حارثی، محمد بن اشعث، قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه را طلب کرد و ‏گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به طاعت و فرمان بردای از یزید و من فرمان ‏دهید و آنان را از نافرمانی و برپا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فراخوانید ‏پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آن‌ها به نخلیه نزد عبیدالله بازگشتند ‏و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه‌ها و گذرگاه‌ها می‌گشت و مردم را به ‏پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق می‌کرد و آنان را از یاری امام حسین (ع) بر حذر ‏می‌داشت.‏

عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آن‌ها ‏استفاده شود و هنگامی‌که او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلمه ‏تصمیم گرفت که او را ترور کند ولی موفق نشد و به‌طرف کربلا حرکت کرد و به امام ‏ملحق و شهید شد.‏عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنی روز سوم محرم با ‏چهار هزار سپاه از اهالی کوفه وارد کربلا شد.‏ برخی نوشته‌اند که قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به ‏خدا سوگند می‌دهیم که از این کار (مقابله با امام حسین (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ ‏با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنی میان ما و بنی‌هاشم می‌شود. عمر بن سعد نزد ‏عبیدالله رفت و استعفا کرد ولی عبیدالله استعفای او را نپذیرفت و او تسلیم شد.

برخی از ‏تاریخ نویسان نوشته‌اند عمر بن سعد دو پسر داشت یکی به نام حفص که پدر را تشویق و ‏ترغیب به رفتن می‌کرد تا با امام (ع) مقاتله کند ولی فرزند دیگرش او را به‌شدت از اقدام ‏به چنین کاری بر حذر می‌داشت و سرانجام حفص نیز با پدرش راهی کربلا شد.‏

از وقایعی که در روز سوم محرم‌الحرام ذکرشده این است که امام (ع) قسمتی از زمین ‏کربلا را که قبرش در آن واقع است از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری ‏کرد و با آن‌ها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز ‏میهمانی کنند.‏

سان بن فائد می‌گوید من نزد عبیدالله بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه ‏چنین آمده بود چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم قاصدی نزد او ‏فرستاده و از علت آمدنش جویا شوم او در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه ‏نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده‌اند.
عبیدالله چون نامه ‏عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنون‌که در چنگ ما گرفتارشده امید نجات دارد! ولی حالا ‏وقت فرار نیست.‏

عبیدالله به عمر بن سعد نوشت نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن ‏علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین نکرد ما نظر خود را خواهیم ‏نوشت!
چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید گفت: می‌پندارم که عبیدالله بن زیاد ‏خواهان عافیت و صلح نیست عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین ‏نرساند زیرا می‌دانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.‏

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهی انبوه را در سر ‏می‌پروراند و بعضی نوشته‌اند که مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین (ع) را ناخوش ‏می‌داشتند و هر کس را به جنگ آن حضرت روانه می‌کردند بازمی‌گشت عبیدالله بن زیاد ‏شخصی را به نام سویدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در این مسئله (فرار از جنگ) تحقیق کند ‏و متخلفان را نزد او برد و او یک نفر شامی را که برای انجام امر مهمی از لشکرگاه به ‏کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامی را از تنش جدا ‏نمایند تا کسی جرئت سرپیچی از دستورات او را نکند! نوشته‌اند که آن مرد شامی برای ‏طلب میراث به کوفه آمده بود.

عبیدالله شخصاً از کوفه به‌طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین بن تمیم که به ‏قادسیه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخیله آمد، سپس کثر ‏بن شهاب حارثی، محمد بن اشعث، قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه را طلب کرد و ‏گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به طاعت و فرمان بردای از یزید و من فرمان ‏دهید و آنان را از نافرمانی و برپا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فراخوانید ‏پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آن‌ها به نخلیه نزد عبیدالله بازگشتند ‏و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه‌ها و گذرگاه‌ها می‌گشت و مردم را به ‏پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق می‌کرد و آنان را از یاری امام حسین (ع) بر حذر ‏می‌داشت.‏

عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آن‌ها ‏استفاده شود و هنگامی‌که او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلمه ‏تصمیم گرفت که او را ترور کند ولی موفق نشد و به‌طرف کربلا حرکت کرد و به امام ‏ملحق و شهید شد.‏عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنی روز سوم محرم با ‏چهار هزار سپاه از اهالی کوفه وارد کربلا شد.‏ برخی نوشته‌اند که قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به ‏خدا سوگند می‌دهیم که از این کار (مقابله با امام حسین (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ ‏با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنی میان ما و بنی‌هاشم می‌شود. عمر بن سعد نزد ‏عبیدالله رفت و استعفا کرد ولی عبیدالله استعفای او را نپذیرفت و او تسلیم شد.

برخی از ‏تاریخ نویسان نوشته‌اند عمر بن سعد دو پسر داشت یکی به نام حفص که پدر را تشویق و ‏ترغیب به رفتن می‌کرد تا با امام (ع) مقاتله کند ولی فرزند دیگرش او را به‌شدت از اقدام ‏به چنین کاری بر حذر می‌داشت و سرانجام حفص نیز با پدرش راهی کربلا شد.‏

از وقایعی که در روز سوم محرم‌الحرام ذکرشده این است که امام (ع) قسمتی از زمین ‏کربلا را که قبرش در آن واقع است از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری ‏کرد و با آن‌ها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز ‏میهمانی کنند.‏

سان بن فائد می‌گوید من نزد عبیدالله بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه ‏چنین آمده بود چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم قاصدی نزد او ‏فرستاده و از علت آمدنش جویا شوم او در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه ‏نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده‌اند.
عبیدالله چون نامه ‏عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنون‌که در چنگ ما گرفتارشده امید نجات دارد! ولی حالا ‏وقت فرار نیست.‏

عبیدالله به عمر بن سعد نوشت نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن ‏علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین نکرد ما نظر خود را خواهیم ‏نوشت!
چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید گفت: می‌پندارم که عبیدالله بن زیاد ‏خواهان عافیت و صلح نیست عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین ‏نرساند زیرا می‌دانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.‏

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهی انبوه را در سر ‏می‌پروراند و بعضی نوشته‌اند که مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین (ع) را ناخوش ‏می‌داشتند و هر کس را به جنگ آن حضرت روانه می‌کردند بازمی‌گشت عبیدالله بن زیاد ‏شخصی را به نام سویدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در این مسئله (فرار از جنگ) تحقیق کند ‏و متخلفان را نزد او برد و او یک نفر شامی را که برای انجام امر مهمی از لشکرگاه به ‏کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامی را از تنش جدا ‏نمایند تا کسی جرئت سرپیچی از دستورات او را نکند! نوشته‌اند که آن مرد شامی برای ‏طلب میراث به کوفه آمده بود.

عبیدالله شخصاً از کوفه به‌طرف نخیله حرکت کرد و کسی را نزد حصین بن تمیم که به ‏قادسیه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخیله آمد، سپس کثر ‏بن شهاب حارثی، محمد بن اشعث، قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه را طلب کرد و ‏گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به طاعت و فرمان بردای از یزید و من فرمان ‏دهید و آنان را از نافرمانی و برپا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فراخوانید ‏پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آن‌ها به نخلیه نزد عبیدالله بازگشتند ‏و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه‌ها و گذرگاه‌ها می‌گشت و مردم را به ‏پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق می‌کرد و آنان را از یاری امام حسین (ع) بر حذر ‏می‌داشت.‏

عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آن‌ها ‏استفاده شود و هنگامی‌که او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلمه ‏تصمیم گرفت که او را ترور کند ولی موفق نشد و به‌طرف کربلا حرکت کرد و به امام ‏ملحق و شهید شد.‏

 نظر دهید »

می دانی این چیست؟؟؟؟؟؟؟

14 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

 نظر دهید »

محرم

14 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

فَالتَفَتَ الحُسَین علیه السلام فَإذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً فََأخَذَهُ عَلیٰ یَدِهِ وَقالَ:یاقَومِ إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هٰذَا الطِّفلَ فََرماهُ رَجُلُ مِنهُم بِسَهمٍ فََذبَحَهُ فََجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ:اللّهُم احکُم بَینَنا وَبَین قَومٍ دَعَونالِیَنصُرونا فَقَتَلونا.
فَنودیَ مِنَ الهَوا:دَعهُ یاحُسَینُ فَإنَّ لَه مُرضِعاًفی الجَنة
حسین علیه السلام به سوی یکی از کودکانش که از تشنگی میگریست رفت او رابرسردست گرفت وگفت: ای قوم اگربرمن رحم نمی کنیدبراین کودک رحم کنید.
دراین حال مردی ازآنان تیری به سوی او انداخت وذبحش کرد. حسین علیه السلام می گریست و میگفت:خدایامیان ماوگروهی که مارادعوت کردندتامارا یاری دهنداما مارا کشتند داوری کن.
دراین هنگام ازآسمان ندایی رسید:اورا واگذار ای حسین که اورا دربهشت شیر می دهند.
ازکتاب شهادتنامه امام حسین علیه السلام. محمدی ری شهری

 نظر دهید »

شبهه

14 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

#شبهه
□■ ◀ قسمتـــــــــــــ دوم ■□
██████????‌██████
چرا امام حسین با حرکت به سوی کوفه، خود را به کشتن داد، در حالی که قرآن می‌فرماید: با دستان خود خویش را به هلاکت نیفکنید؟

????↡↡………↡↡????
???? شبهه از دو جهت بی مورد است: ‌‌‌ ➠????????

اوّل: ▓▓▓▓▓▓▓????
علم امام حسین به آینده، مثل علم خداوند به آینده، نه اجبار ایجاد می‌کند و نه تکلیف را بر می‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظیفه با سرپیچی از آن است. خدوند می‌داند که امام به وظیفة ظلم ستیزی اقدام می‌کند و دشمنانش اقدام ظالمانه می‌نمایند. امــــــــــام هم به این علم خدا آگاهی یافته است اما نمی‌توانست اقدام دیگری انجام دهد که در شأن یک مؤمن ظلم ستیز باشد. آنچه انجام داد، بهترین اقدام بود و حاشا که امام بهترین اقدام را واگذار و کار دیگر کند.
ما هم اگر به مراتب بالای ایمان برسیم، ظلم ستیزی و عدالت طلبی را رها نخواهیم کرد، حتی اگر بدانیم به مرگمان منتهی می‌شود.????????◼
علم به اینکه مرگ عاقبت کارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبی و ظلم ستیزی باز نخواهد داشت.
دوم: ▓▓▓▓▓▓▓????
علم امام به آینده، امکان تغییر آینده را به او نمی‌داد. بنی امیه تصمیم داشتند اهداف شیطانی خود را به هر قیمت محقق سازند و هیچ مانعی نمی‌توانست سر راه آنها قرار گیرد. قدرت و حکومت و ثروت در دست آنان بود و با مکر و تهدید و تطمیع به اهداف خود می‌رسیدند. اکنون امام که می‌داند حرکتش از مکه به کربلا منتهی می‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پایان می‌یابد، چه کار دیگری می‌توانست بکند؟ تقدیر و شرایط و عوامل را که نمی‌توانست تغییر دهد؛ فقط می‌توانست مطیع فرمان خدا و عمل کننده به وظیفه باشد، یا از وظیفه سرپیچی کند. خارج شدن یا نشدن از مکه و رفتن یا نرفتن به سوی کربلا، تغییری در شرایط ایجاد نمی‌کرد.
در هر حال تا زمانی که تسلیم بنی امیه نمی‌شد، در امان نبود و سرنوشتی شبیه کربلا در همه جا در انتظار او بود! یا باید تسلیم می‌شد و بندگی خدا را رها می‌کرد و بردگی یزید را می‌پذیرفت (که از هیچ آزادة مؤمنی چنین انتخابی انتظار نمی‌رود) یا مبارزه می‌کرد و شهید می‌شد، که امام به حکم ایمان،‌گزینة دومی را انتخاب کرد.
هلاکت چیست؟
هلاکت یعنی بندگی شیطان، نه شهادت در راه ظلم ستیزی و عدالت طلبی! آن که شهادت در راه ظلم ستیزی و عدالت طلبی را می‌پذیرد، هلاکت را انتخاب نکرده، بلکه از هلاکت فرار کرده، حیات جاوید و پاک را پذیرفته است. اقدام به مبارزه با ستمگران،‌خود را در هلاکت انداختن نیست، بلکه از مهلکه رهانیدن است.
در واقع امام حسین(ع) با دو مسئله رو به رو بود:↯
یکی تن به ذلّت دادن و تسلیم شدن و پذیرش خطر عظیم برای اسلام و رهیدن از شهادت؛
دیگر برگزیدن شهادت و نجات از آن موارد.
امام حسین(ع) از میان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترین انتخاب برگزید.
او این حقیقت را با فریاد رسا اعلام می‌دارد: «ألا و إنّ الدعی بن الدعیّ قد رکزنی بین اثنتین بین السلّة و الذلّة هیهات منّ الذلّة؛ ناپاکزاده مرا بین دو چیز، شمشیر و ذلت مخیّر کرده است اما ذلت از ما بسیار دور است».(3) ‌ ❁❥????
او حیات و زندگی جاودان خود را در شهادت دید، پس چگونه خود را به هلاکت افکنده است؟! او در سخنان خود به این نکته مهم اشاره می‌کند که این وظیفه، خاص او نیست، بلکه وظیفه هر مؤمنی، همان است که امام انجام داده است:
«ألا ترون انّ الحقّ لا یُعمَل به و انّ الباطل لا یتناهی عنه فلیرغب المؤمن الی لقاء ربّه حقّاً؛ آیا نمی‌بینید به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌گردد؟ در چنین وضعی، مؤمن باید به لقای پروردگارش بشتابد».(4) ❁❥????
کسانی چون امامان وقتی به مقامِ رضا و تسلیم رسیده‌اند، جز مشیت و خواست الهی را نمی‌خواهند. اینان وجود و هستی خود را در راه مشیت و خواست الهی قرار می‌دهند. خواست الهی آن بود که امام و اهل بیت برای حفظ اسلام و افشای چهره نفاق و دورویی و بی دینی بنی امیه شهید گردند. حضرت در عین آگاهی از سرنوشت خود، با رغبت و رضایت خواست الهی را پذیرفت. آنچه که خواست خداوند باشد، بهترین سرنوشت و حیات جاوید است، نه هلاکت و نابودی.
✅ ????پَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِاَِیَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِاَِن????
????▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒????

???????? منــــــــــابــــــــــع:

????① ➠ ✿• انعام(6) آیه 59؛ نمل(26) آیه 65.⚫????
???? ② ➠ ✿• آل عمران(3) آیه 44؛ هود(11) آیه 49.⚫????
???? ③ ➠ ✿• احتجاج، شیخ طبرسی، ج2، ص 24؛ اهل البیت فی الکتاب و السنة، محمد ری‌شهری، ص 312.⚫????
???? ④ ➠ ✿• تحف العقول، ابن شعبة بحرانی، ص 245؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان المغربی، ج3، ص 150؛ بحارالانوار،‌ج44، ص 381؛ تاریخ طبری، ج4، ص 305؛ اعیان الشیعه، ج1، ص 598؛ ترجمة الامام الحسین(ع)، ابن عساکر، ص 315.⚫????

 نظر دهید »

درگذر کوی توخاکم کند

13 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 193
  • 194
  • 195
  • ...
  • 196
  • ...
  • 197
  • 198
  • 199
  • ...
  • 200
  • ...
  • 201
  • 202
  • 203
  • ...
  • 386
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

محبان المهدی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس