ایت الله مجتهدی تهرانے(ره):
ایت الله مجتهدی تهرانے(ره):
????همین محبتی که داری ، بار تورا می بندد !
????شخصی از اهل بادیه ( دهات یا روستا) خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و سئوال کرد: ای رسول خدا!
مَتیَ قیامُ الساعه؟ قیامت چه وقت بر پا می شود؟
پیامبر خدا به نماز ایستادند و پس از اقامه نماز فرمود:
اَینَ السائلُ عن الساعه؟ کجاست مردی که از قیامت پرسید؟
مرد گفت: منم ای رسول خدا! حضرت فرمود: تو که می پرسی قیامت چه زمانی است ، برای قیامت خود چه تهیه کرده ای؟! چه کار کرده ای ؟ بارت را بسته ای ؟
????او گفت : ای رسول خدا ! قسم به خدا که من عمل زیادی از نماز و روزه فراهم نیاورده ام مگر این که که خدا و رسول خدا را دوست می دارم.
حضرت فرمود: المرء مع من احب ؛ انسان با کسی است که دوستش می دارد.
????تو رسول خدا را دوست می داری ، بنابراین در روز قیامت ،تو با خدا و رسول خدا هستی. دیگر ناراحت نباش که عمل زیادی نداری ، همین محبتی که داری ، بار تورا می بندد.
???? در محضر مجتهدی ، ج 1 ، ص 67 ، چاپ پنجم ، 1393 / بحار، ج17، ص13.
پست ها را به اشتراک بگذارید????
داستان کوتاه پنداموزتو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
داستان کوتاه پنداموزتو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
✨رجبعلی خیاط می گوید:
«در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود
کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79
پست ها را به ذکر صلواتی نشر دهید????
گل کرده در زمین، کَرَم آسمانی ات آغوش باز می رسد از مهربانی ات
گل کرده در زمین، کَرَم آسمانی ات
آغوش باز می رسد از مهربانی ات
حالا بیا و سفره مینداز سفره دار
حالت خراب می شود و ناتوانی ات
دارد مرا شبیه خودت پیر می کند
جان برده از تمام تنم نیمه جانی ات
یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه
سبزی رسیده تا به لب ارغوانی ات
این گرد پیری از اثر خاک کوچه است
بر موی تو نشسته ز فصل جوانی ات
باید که گفت هیئت سیّار مادری
خرج عزا شدی و خدای تو بانی ات
زهر از حرارت جگرت آب می شود
می گرید از شرار غم ناگهانی ات
زینب به پای تشت تو از دست می رود
رو می شود جراحت زخم نهانی ات
آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟
چیزی نمانده از بدن استخوانی ات
محمد امین سبکبار
یک طرف دست دعا ویک طرف بار گناه..
سالها می گذرد باز گرفتار خودم
با همین حال به دنبال دل یار خودم
در به در در پی یک نسخه شفا بودم لیک
من بیچاره یک عمر است که بیمار خودم