انسان با سه چیز مغرور میشود
انسان با سه چیز مغرور میشود
1- نامِ بزرگ
2- خانهِٔ بزرگ
3- لباسِ فاخر
اماااا افسوس که بعد از مرگ!!!
1- نامش… مرحوم
2- خانه اش … قبر
3- لباسش … کفن
بر چرخِ فلک مَناز که کَمَر شِکَن است
بررنگِ لباس مَناز که آخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیرِ زمین شاه و گدا یک رَقَم است
در این ظلمت زمانه غیر تو فریادرسی نیست
چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا ؟
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا ؟
قصه ی عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمی خار کجا ؟
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست
ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا ؟
هرکه را تو بپسندی بشود خادم تو
خدمت عشق کجا نوکر سر بار کجا؟
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا عبد گنه کار کجا؟
جدایی دیگر بس است، دلم بدجور هوایت را کرده است.
سلام بر زائرانی که کربلا نرفتند، ولی دلشان کربلاست…
آری؛ بازهم نشد کربلائی شویم…
نمی دانم، تا به کی چشم انتظاری ادامه خواهد داشت، تابه کی باید حسرت کربلا را بخورم، تا به کی باید جزء جاماندگان باشم؟؟؟!!!
حسین جان!
دلم برای آن خیابان بهشتی که تنها از طریق خیال در آن سفر کرده ام، تنگ است.
دلم برای سرگردانی در بین الحرمین تنگ است.
دلم برای دیدن حرمت پر می زند.
آقاجان!
خوب می دانم که بارگناهان اجازه آمدن به پابوسی تان را به من روسیاه نمی دهد.
فقط حق دارم از دیگران بشنوم و بسوزم…
آقا جان!
جدایی دیگر بس است، دلم بدجور هوایت را کرده است.