#تشرفات:
#تشرفات
شاعر دل سوخته، حاج آقا سازگار در محفل میهمانی یکی از رفقا در شهر ورامین تعریف میکردند که: رفته بودم مشهد الرضا پابوسی حضرت شمس الشموس (علیه آلاف التحیه والثنا) وقتی که می خواستم کفش هایم را بدهم به کفش داری امام رضا(علیه السلام)، همین که چشم هایم به کفشدار خورد یک شعر برایش ساختم وبهش تقدیم کردم:
در کفش داری حرم ثامن الحجج
فخریه ام به قله هفت آسمان رسد
تنها به این امید که درجمع زائران
دستم به کفش های امام زمان رسد
✨?✨
این شعر را برای کفشدار خواندم. کفش دار گفت: اتفاقاً دستم به کفش های امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)رسیده. می خوای داستانش رو برات تعریف کنم؟ گفتم: آره، گفت: من سرطان گرفته بودم. دکترها جوابم کرده بودند. سرفه های خونی هم می کردم. توی حرم وقتی که شب می شود معمولاً کفش داری ها تعطیل می کنند و نزدیک های اذان صبح فعالیتشان را از سرمی گیرند. یک شب یک سید روحانی آمد و کفش هایش را داد به من. گفتم : آقا سید بزرگوار اگر کفش هایتان را می خواهید در کفشداری بگذارید مورد ندارد اما ما الآن کفش داری را می بندیم ونزدیک های اذان صبح باز می کنیم. ایشان گفت: ایرادی نداره.
✨?✨
من کفش هایشان را گرفتم و گذاشتم جا کفشی و با خودم گفتم ایشان سید که هست روحانی هم که هست از کفش هایشان یه تبرکی کنم بزنم به سینه ام که همین کار را کردم و به ایشان گفتم: آقا سید من بیمارهستم برایم دعا کنید. ایشان گفت: نگران نباش خوب می شوی. ایشان رفت و من هم در کفش داری را که فقط کلیدش دست من بود واز طرفی به غیر از در جور دیگری به کفش ها و کفش داری دسترسی نبود را بستم و رفتم. نزدیک اذان صبح آمدم دیدم خبری از کفش های ایشان نیست خبری از سرفه هایم هم نبود تازه متوجه شدم که آن جلیل القدر کیست و سرطانم هم به طور کامل از بین رفت.
✍️محمودتاجیک خاوه
?اللهم ارنی الطلعة الرشیدة