روزت مبارک پدر❤️❤️
پدر یعنی:صـدای پای مردی
که رویش خاطرت گشته به زردی
پدر یعنــی :به زیر بـرف و باران
برایت آورد او لقـمه ای نــان
پدریعنی :به دستش پینه باشد
ولیکن قلـب او آیینه باشـد
پدر یعنــی: نــدارد آرزویـی
نخواهــد غــم ببینـی قد مـویی
پدر یعنی:خـدا روی زمیـن است
چوالماسی همیشه بهترین است
پدر یعنی:سوارش گشته ای تو
جوانی رابه قلبش کشته ای تو
پدر یعنی : سکوتـش می تواند
جهانی را به نابودی کشاند
پدر یعنی : ندارد خود پـسندی
تو را خواهــد رساند بر بلندی
پدر یعنی:فدایش من بگردم
که لبخـندش شود درمان دردم
پدر یعنی :تویی سرمـایه او
سرت باشد همیشه سایه او
روزت مبارک پدر❤️❤️
" ســـڪوت "
ســــڪوت
سڪوت حرفیست براے؛
دیدن و ندیدن..!
خواستن و نخواستن..!
بودن و نبودن..!
بہ حرمت خدایــے ڪہ با تمام گناهانم سڪوت ڪرد..!
در مقابل تمام بدےهایی که دیدم مُهر سڪوت بر لبم ،گذاشتم..!
گِلہ نکردم تا دلے، نشکند…
حرفے نزدم تا ناشکرے،نکرده باشم..!
سڪوت
آسانترین ڪلمہ براے سختترین جملہهاست..!
گفتنےترین واژه براے ناگفتنےترین جملہها..!
” ســـڪوت “
سفر بخیر اسفند
سفر بخیر اسفند ! کوله بارت را بستی ؟ چیزی را فراموش نکرده باشی! مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی !
حواست باشد همه را برداری
دِر چمدانت را محکم ببندی!
فروردین دارد می آید! میدانی که چمدانش سبک است پر از شکوفه !
وقتی رسید میخواهم وصلشان کنم روی درخت های حیاط !
میخواهم بهار را دل انگیز کنم…
عشق را نشانش بدهم
قدم زدن زیر باران ، آن هم دو نفره ،شانه به شانه را یادش بدهم
به بهار بفهمانم سه ماه فصلش باید دوست داشتن باشد ، پر از روزهای خوب ، پر از قرارهای عاشقانه …
اسفند جان بودنت کافی است وقتت تمام شده
بو کن ! بوی سمنو می آید بوی سنجد ! بوی پول های تا نخورده ی لای قرآن !
معطل نکن پستت را تحویل بده بهار پشت در است ! ! کوله بارت را بستی ؟ چیزی را فراموش نکرده باشی!
مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی !
حواست باشد همه را برداری
دِر چمدانت را محکم ببندی!
فروردین دارد می آید! میدانی که چمدانش سبک است پر از شکوفه !
وقتی رسید میخواهم وصلشان کنم روی درخت های حیاط !
میخواهم بهار را دل انگیز کنم…
عشق را نشانش بدهم
قدم زدن زیر باران ، آن هم دو نفره ،شانه به شانه را یادش بدهم
به بهار بفهمانم سه ماه فصلش باید دوست داشتن باشد ، پر از روزهای خوب ، پر از قرارهای عاشقانه …
اسفند جان بودنت کافی است وقتت تمام شده
بو کن ! بوی سمنو می آید بوی سنجد ! بوی پول های تا نخورده ی لای قرآن !
معطل نکن پستت را تحویل بده بهار پشت در است !
خدا این آدم ها را نگیرد از هم
آدمها همدیگر را پیدا می کنند…
از فاصله های خیلی دور…
از ته نسبت های نداشته
انگار جایی نوشته بود که اینها
باید کنار هم باشند!
می شوند همدم، می شوند دوست،
می شوند رفیق، اصلا می شوند جان شیرین
درست می نشینند روی طاقچه ی دل هم…
حرف هایشان یک جور خوبی دلنشین است،
دل برای خنده هایشان ضعف می رود؛
اصلا بودنشان شیرین است
وقتی هم که نیستند،
هی همدیگر را مرور می کنند و مُدام
گوش به زنگ آمدن هم هستند…
خدا این آدم ها را نگیرد از هم