عدم رضایت
عدم رضایت والدین، مرگ را دشوار می کند
سعید بن یسار از امام صادق علیه السلام چنین روایت می کند:
إنّ رسول الله صلی الله علیه و آله حضر شابّاً عند وفاته، فقال له: «قل لا اله الاّ الله»، قال: «فاعتقل لسانه مراراً»، فقال لأمرأة عند رأسه: «هل لهذا أمّ؟» قالت: «نعم، أنا أمّه»، قال: «أفساخطة، أنت علیه؟» قالت: «نعم، ما کلّمته منذ ستّ حجج»، قال لها: «أرضی عنه؟»، قالت: رضی الله عنه یا رسول الله برضاک عنه.
فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله : «قل لا اله الاّ الله»، فقالها فقال له النبی صلی الله علیه و آله : «ماتری؟»، قال: «أری رجلاً أسود الوجه، قبیح المنظر، وسخ الثیاب، نتن الریح، قد ولینی السّاعة، و أخذ بکظمی»، فقال له النبی صلی الله علیه و آله : قل یا من یقبل الیسیر، و یعفو عن الکثیر، اقبل منّی الیسیر، و اعف عنّی الکثیر، انّک أنت الغفور الرحیم.
فقالها الشاب، فقال له النبی صلی الله علیه و آله : «أنظر ماذا تری؟»، قال: «أری رجلاً أبیضّ اللّون، حسن الوجه، طیب الریح، حسن الثیاب، قد ولینی و أری الأسود قد تولّی عنّی»، فقال له: «أعد»، فأعاد، فقال له: «ماتری؟» قال: لست أری الأسود، و أری الأبیض قد ولینی، ثمّ طفی علی تلک الحال.(53)
[50]
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روزی به بالین جوانی که در حال احتضار بود رفت و دید که جان دادن برای او بسیار سخت و دشوار است. حضرت فرمود: ای جوان! چه می بینی؟
عرض کرد: یا رسول الله! دو نفر سیاه را می بینم که رو به روی من ایستاده اند و از آنها می ترسم. رسول خدا پرسید: «آیا این جوان، مادر دارد؟». مادرش آمد و عرض کرد: «ای رسول خدا! من مادر او هستم». حضرت پرسید: «آیا از فرزندت راضی هستی؟». عرض کرد: «راضی نبودم؛ ولی اکنون به واسطه شما راضی شدم». آن گاه جوان بیهوش شد.
وقتی به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد و فرمود: «ای جوان! اکنون چه می بینی؟». عرض کرد: «آن دو سیاه رفتند و اکنون دو نفر انسان سفیدرو و نورانی آمدند که از دیدن آنها من خشنود می شوم». در این هنگام، آن جوان از دنیا رفت.
53 - امالی المفید، ح 7، ص 287 (مجلس 34).