• تماس  

چادر

03 مرداد 1395 توسط زينب اسماعيلي

این مطلب برگرفته از وبلاگ خانه ی خوبان است!!: 

بیمارستان از مجروحین پرشده بود…

 

حال یکی خیلی بد بود…

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…

وقتی دکتراین مجروح را دیدبه من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل…

من ان زمان چادربه سرداشتم.

دکتراشاره کردکه چادرم را دربیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم…

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود،به سختی گوشه ی چادرم را گرفت و بریده بریده وسخت گفت:

من دارم میروم تا تو چادرت رادرنیاوری. مابرای این چادر داریم میرویم…

چادرم در مشتش بودکه شهید شد.

از آن به بعد در سخت ترین و بدترین شرایط هم چادرم را کنارنگذاشتم…

( راوی:خانم موسوی،یکی از پرستاران دفاع مقدس)

 نظر دهید »

بسم رب الشهدا والصدیقین ...

03 مرداد 1395 توسط زينب اسماعيلي

بسم رب الشهدا والصدیقین …

…………………

  دشمن بدید نخل تناور همیشه هست 

مقداد هست, مالک اشتر همیشه هست

اینجا که کوفه نیست, خوارج علم شوند

سلمان نمرده است, اباذر همیشه هست

صف بسته اند این همه سردار ها به شوق 

یعنی برای پیشکش ات, سر همیشه هست

روشن ترین روایت عمار می شویم

در عشق سید علی همه تمار می شویم 

…………………

ما از قدیم طایفه ای سینه خسته ایم

ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم

امروز اگر سینه و شمشیر میزنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر میزنیم

مارا نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد

از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم

 نظر دهید »

حکایت

03 مرداد 1395 توسط زينب اسماعيلي

حکایت:


شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه…!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را…..!

 نظر دهید »

هرگز هرگز

03 مرداد 1395 توسط زينب اسماعيلي

هرگز به غیر جانان ما جان نمی فروشیم

جان می دهیم اما جانان نمی فروشیم

دشمن اگر ببخشد کاخ سفید خود را

یک تار موی رهبر بر آن نمی فروشیم

 نظر دهید »

عشق یعنی؟؟؟؟

03 مرداد 1395 توسط زينب اسماعيلي

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 345
  • 346
  • 347
  • ...
  • 348
  • ...
  • 349
  • 350
  • 351
  • ...
  • 352
  • ...
  • 353
  • 354
  • 355
  • ...
  • 386
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

محبان المهدی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس