• تماس  

آیا عزاداری ماتم و اندوه را در بین مردم رواج می دهد؟

17 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

 

آیا عزاداری ماتم و اندوه را در بین مردم رواج می دهد؟

????مقام معظم رهبری :
میگویند چرا ماتم و گریه و اشک را در بین مردم رواج میدهید؟ این ماتم و اشک برای ماتم و اشک نیست، برای ارزشهاست. آنچه پشت سر این عزاداریها، بر سر و سینه زدنها، اشک ریختنها وجود دارد، عزیزترین چیزهائی است که در گنجینه‌ی بشریت ممکن است وجود داشته باشد؛ او همان ارزشهای معنوىِ الهی است. اینها را میخواهند نگه دارند که حسین‌بن‌علی مظهر این ارزشها بود. یادِ آنهاست؛ زنده نگه داشتن آنهاست.

 نظر دهید »

​در روز ششم محرم‌الحرام

16 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگران بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگران بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگران بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگران بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگران بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگران بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.

 نظر دهید »

​#روز_شهادت_قاسم_بن_الحسن

16 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

#روز_شهادت_قاسم_بن_الحسن

1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‏ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏فرستند.

2. در این روز “حبیب بن مظاهر اسدی” به امام حسین علیه‏السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیکی طائفه‏ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.

امام علیه‏السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم… .

در این هنگام مردی از بنی‏اسد که او را “عبداللّه‏ بن بشیر” می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند:

قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ

“حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه‏ام.”

سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏السلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام “ازْرَق” را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه‏السلام نداشتند. هنگامی که یاران بنی‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیه‏السلام فرمودند: “لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"v

 نظر دهید »

خواهرم !!!!حجاب ارزش اس

16 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

 نظر دهید »

اللهم ارزقنا زیارت الحسین فی الدنیا و‌الاخره

16 مهر 1395 توسط زينب اسماعيلي

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 191
  • 192
  • 193
  • ...
  • 194
  • ...
  • 195
  • 196
  • 197
  • ...
  • 198
  • ...
  • 199
  • 200
  • 201
  • ...
  • 386
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

محبان المهدی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس